قرآن و زندگی و سیره امام علیه السلام
پیاده کـردن قـرآن در تمام مراحل زندگی و دل بستن به آن، یکی از امتیازات بسیار بزرگ مردان الهی به ویژه امامان معصوم است. امام موسی بن جعفر علیه السّلام نیز با دنبال کردن همین شیوه، این درس بزرگ را به تمام مـسلمانان و پیـروان خویش آموختند که با بها دادن بیشتر به قرآن کریم، حضورش را در زندگی پر رنگ بنماییم؛ چرا که این کتاب آسمانی، بیان کننده آیین زندگی بشر است.
گفتار شیخ مفید(ره)
«کان علیه السلام أفقه أهل زمانه حسب ما قدمناه و احفظهم لکـتاب اللّه و أحـسنهم صوتا بالقرآن و کان اذا قرأ یحزن و یبکی السامعون لتلاوته؛ امام علیه السّلام فقیه ترین فرد در زمان خود بوده آن گونه که گفته شد. همچنین حافظ ترین فرد نسبت به کتاب خدا و از نظر لحن و صدا آشناترین فـرد بـه قـرآن بوده است و هرگاه قرآن می خواند، محزون مـی گشت و شـنوندگان نـیز می گریستند»[1].
پاسخ قرآنی
ابو حاتم گوید، شقیق بلخی به من گفت:
در سال 941 ق. به قصد حج حرکت نموده تا به قادسیه[2] رسیدم. و در حالی که کثرت مردم را نظاره گر بودم، ناگاه چـشمم بـه جـوانی خوش سیما، سبزه و لاغر اندام افتاد که روی لباس هایش پیراهنی از پشـم و نـعلینی در پا داشت. از این که او را به تنهایی و جدای از دیگران نشسته یافتم، پیش خود گفتم: این جوان، یکی از صوفیه است که می خواهد در بین راه بار او را دیگران بـکشند؛ سوگند بـه خـدا، نزد او می روم و توبیخش خواهم کرد.
ازاین رو، نزدش رفتم. تا مرا دید که به سویش مـی روم گفت: ای شقیق! «اجتنبوا کثیرا من الظن إنّ بعض الظن اثم»[3]؛ «از بسیاری از گمان ها بپرهیزید؛ چراکه بعضی از گمان ها، گناه است». این را گفت و مرا رها کـرد و بـه راه خـود ادامه داد.
پیش خود گفتم: این امر عظیمی است؛ زیرا او هم آنچه که در دل داشتم، به مـن خـبر داد و هم نام مرا بر زبان آورد، و این نیست مگر بنده ای صالح. باید به دنبالش رفته، از او بخواهم تا مرا حـلال کند. بدین جـهت بـه سرعت به دنبالش راه افتادم، اما از دیده ام پنهان شده و دیگر او را نیافتم.
اما وقتی که به واقـصه[4] رسیدیم، او را در حـال نـماز و نیایش یافتم که به شدت به خود می لرزید و اشکش جاری بود. پیش خود گفتم: این هـمان دوسـت مـن است، بهتر آنکه نزد او رفته و حلالیت بطلبم.
پس منتظر ماندم تا این که نمازش پایان یافته و نشست. نزد او رفتم، وقتی کـه مـرا دید، اظهار داشت:
ای شقیق!این آیه را تلاوت کن:
«و إنّی لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدی»[5] «و من هرکه را تـوبه کـند و ایـمان آورد و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، می آمرزم». این را گفت و به راه خود ادامه داد.
من نیز پیش خود گـفتم: این جـوان (امام کاظم علیه السّلام) از ابدال است؛ چراکه دو بار از اسرار درونی من سخن گفت.[6]